دانیال لبخندی از روی شرمندگی زد و گفت:زیاد به بردار من توجه نکن اون همینجوریه یه مشکلاتی داره در رابطه با دانشگاهشم داره کمی نگرانه-اما من زنشم البته فکر کنم که باشمحرف دیگری نزد و راهی آشپزخانه شد,آه عمیقی کشیدیم و به دنبال او روانه گشتم ,زنی با اندامی ظریف کشیده پشتش به من بود و مشغول چدن میز درست مثل خدمتکارها لباس پوشیده خنده ام گرفت خوب او خدمتکار بودبه طرفم برگشت حدود چهل ساله نشان میداد لبخندی مصنوعی تحویلم داد و به انگلیسی چیزی گفت که متوجه نشدم دانیال با وقتی گنگی مرا دید گفت:اون میگه به این خونه خوش اومدی و همینطور ازدواجتو تبریک میگه-اوم که چه بده انگیلیسی نمیدونم باید یاد بگیرم به جای من ازش تشکر کندانیال با دست اشاره کرد که بشینم و خودش هم نشست-نیازی نیست ازش تشکر کنی پرو میشه زبان هم خودم یادت میدهم یه مدتی دانشگاه ندارم و میتونم با تو کار کنمهمانطور که به غذاهای عجیب غریب روی میز نگاه میکردم گفتم:خیلی ممنون نمیدونم اگه تو نبودی من باید چیکار میکردم-انقدر تشکر نکن اینجا زیاد تشکر کنی بهت میخندن-جدا به خاطر میسپارم,شما قبلا غذا خوردید؟-اره هم من گرسنه بودم و هم داریوش حالا شروع کنعاجزانه نگاهش کردم و گفتم:-اما این غذاها ...نگذاشت ادامه دهم و سریع ئر مورد هر غذا برایم توضیح داد گرچه خوردن آنها برای بار اولم سختم بود ولی شکمم دیگر اجازه ی سختگیری بهم ندا ددر تمام مدتی که من غذا میخوردم دانیال با اشتیاق نگاهم میکرد و هر بار نگاهش میکردم لبخندی تحویلم میدادبعد از غذا همراه دانیال در اتاق نشیمن چای خوردیم و او درباره ی برنامه های فردایم برایم توضیح داد قرار بد از صبح رو ز بعد با من زبان کار کند البته زبان آلمانیشب وقتی برای خواب باه اتاقم میرفتم کنجکاو شدم تا بدانم دا رمان اندروید...
ما را در سایت رمان اندروید دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : romanalef بازدید : 67 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 14:20